حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

روایت محرم (۱)

جاهلیت٬ بلد میتی است که در خاک آن جز شجره زقوم ریشه نمی گیرد. اگر نبود کویر مرده دلهای جاهلی، شجره خبیثه امویان کجا می توانست سایه جهنمی حاکمیت خویش را بر جامعه اسلام بگستراند؟

جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمیست ایمان نیاورد چه سود که بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه٬ جانب عدل و باطن قبله را رها میسازد و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی میگیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست میشود و سالی چند روز گرداگردش طواف می کند... آیا فرزندان ابوسفیان که به حقیقت٬ ایمان نیاورده بودند همواره فرصتی می جستند که انتقام « بدر» را از تیره بنی هاشم بازستانند؟ اگر اینچنین باشد، چه زود آن فرصت بدست آمد!

آیا خلافت، مسند خلیفة اللهی انسان کامل است و در خدمت اقامه عدل و استقرار حق، یا اریکه قدرت دنیا پرستان دغل باز است که چون میراثی از پدران به پسران منتقل شود؟ چه رفته بود بر امت محمد (ص) که نیم قرن بعد از رحلت او، زنا زاده دغل باز ملحدی چون یزید بن معاویه بر آن حاکم شود؟ مگر نه اینگه خدا فرموده است: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم. چه بود آن تغییر انفسی که این امت را سزاوار چنین فرجامی ساخته بود؟... معاویة بن ابن ابی سفیان که این رجعت انفسی را با عقل شیطانی خویش به خوبی دریافته بود، آنچه را که در نهان داشت آشکار کرد و یزید را به جانشینی خویش برگزید و از آن دیار مردگان، جولانگاه کفتارها و لاشخورهای مرده خوار، سخنی به اعتراض برنخواست.

این دیگر سخن از خلیفة اللهی و حکومت عدل نیست، سخن از شیوخیت موروثی قبیله ای است که بعد از مرگ پدر به فرزند ارشد می رسد. از کوخ کاهگلی پیامبر اکرم (ص) تا کاخ خضرای معاویه، از دنیا تا آخرت فاصله بود... با این همه، اگر پنجاه سال پس از آن بدعت نخستین در سقیفه بنی ساعده، این بدعت تازه پدید نمی آمد، کار هرگز بدانجا نمی رسید که خورشید تاریخ در در شفق سرخ عاشورا غروب کند و خون خدا بر یزید... اما دل به تقدیر بسپار که رسم جهان این است! ساحل را دیده ای که چگونه در آیینه آب وارانه انعکاس یافته است؟ سرّ آنکه دهر بر مراد سفلگان می چرخد این است که دنیا وارانه آخرت است.

آیا آنان نمی دانستند که خلافت امتیازی موروثی نیست که از پدر به فرزند ارشد انتقال یابد؟

غبار غفلت بر همه چیز فرو می نشیند و آیینه های طلعت نور کور می شوند و رفته رفته یاد خورشید نیز از خاطره ها می رود، و نه عجب اگر در دیار کوران بوزینگان را انسان بینگارند!

کجا رفتند آن تابعین و صحابه ای که با حسین بن علی (ع) در منا بر ادای امانت، پیمان تبلیغ بستند؟ آیا این هفتصد تن حق این مناشدات را آن گونه که با حسین (ع) عهد بسته بودند، در شهرها و در میان قبایل خویش ادا کرده اند؟ اگر اینچنین بوده، پس آن احرار حق پرست کجا رفته اند؟ آیا در میان آن فراموشیان عالم اموات جز هفتاد و چند تن، زنده ای نمانده است که امام را پاسخ دهد؟ آیا جز آن هفتاد و چند تن، در آن دیار مردی که مردانه بر حق پا فشارد باقی نمانده است؟

و اینچنین بود که آن حجرت عظیم در را حق آغاز شد و قافله عشق روی به راه نهاد. آری آن قافله قافله عشق است و این راه، راهی فراخور هر مهاجر در همه تاریخ. هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند؛ مردان حق را سزاوار نیست که سر و سامان اختیار کنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آن گاه که حق در زمین مغفول است و جهال و فساق و قداره بندها بر آم حکومت می رانند.

گوش کن که غافله سالار چه میخواند: وَ لَما تَوَجَّه تِلقاءَ مَدیَنَ قالَ عَسی رَبِّی اَن یَهدِیَنی سَواءَ السَبیلِ... آیا تو می دانی که از چه امام آیاتی که در شان هجرتِ نخستین ِ موسی است را می خواند؟ عقل محجوب من که راه به جایی ندارد... ای رازداران خزاین غیب، سکوت را بشکنید و مهر از لب فرو بسته اسرار بر گیرید و با ما سخن بگویید. آه از این دلسنگی که ما را صمٌ بکم می خواهد... آه از این دلسنگی!

سر آنکه جهاد فی سبیل الله با حجرت آغاز می شود در کجاست؟ طبیعت بشری در جستجوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می طلبد... یاران! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست، سخن از آنان است که اسلام آورده اند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند. کنج فراغتی و رزقی مکفی ... دلخوش به نمازی غراب وار و دعایی که بر زبان میگذرد اما ریشه اش در دل نیست. در باد است. در جستجوی مأمنی که او را از مکر خدا پناه دهد. در جستجوی غفلتکده ای که او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد. غافل از اینکه خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر طوفانی است که صخره های عظیم را نیز خرد میکند و در مسیر دره ها آن همه می غلتاند که پیوسته به خاک شود.

اگر کشاکش ابتلائات است که مرد می سازد، پس یاران دل از سامان برکنیم و روی به راه نهیم. بگذار عبدلله بن عمر ما را از عاقبت کار بترساند. اگر رسم مردانگی سر باختن است، ما چون سید الشهداء او را پاسخ خواهیم گفت که: « ای پسر عبد الرحمن، آیا ندانسته ای که از نشانه های حقارت دنیا در نزد حق این است سر مبارک یحیی بن ذکریا را برای زنی روسپی از قوم بنی اسرائیل پیشکش برند؟ آیا نمی دانی که بر بنی اسرائیل زمانی گذشت که ما بین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را میکشتند و آنگاه در بازارهایشان به خرید و فروش می نشستند، آن سان که گویی هیچ چیز رخ نداده است! و خدا نیز ایشان را تا روز مؤاخذه مهلت داد.» اما آه از آن مؤاخذه ای که خداوند خود اینچنین اش توصیف کرده است: اَخذَ عَزیزٍ مُقتَدِرٍ.  

آه یاران! اگر در این دنیای وارانه، رسم مردانگی این است که سر  بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه کنند... بگذار اینچنین باشد. این دنیا و این سر ما!

 

منبع: کتاب فتح خون (روایت محرم) نوشته شهید سید مرتضی آوینی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد