حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

محمد حسین

الواثق بالله الغنی محمد حسین الطباطبائی

 

گاهی تفسیر می کرد، گاهی ساکت بود؛ چیزی در او بود؛ در چشمهایش بود، در صدایش بود، در طرز گوش دادن و نشستنش حتی بود، که آدم را آرام می کرد و تن می دادی با رغبت به آنچه می گفت و آنچه نمی گفت. وقتی درس می داد کمی جلوتر از دیوار می نشست، تکیه نمی داد. تُشک  چه یا منبر هم نداشت. شاگردها حلقه می نشستند و او هم یک جایی بین شاگردها می نشست و درس را شروع می کرد. عادت نداشت بین درس دادنش از ضرب المثل و شعر و حکایت استفاده کند. می گفت: «مطلب برهانی را باید با استدلال تفهیم کرد.» اگر کسی سؤال یا اشکالی داشت، خوب گوش می داد و صبر می کرد حرف او تمام شود، بعد صحبت می کرد. عصبانی نمی شد، حتی وقتی شاگردی که در بحث جوش آورده بود صدایش رابلند می کرد. کسی باورش نمی شد، اما سؤالهایی بود که او می گفت «نمی دانم.» یا «بیشتر از این نمی دانم.» جلسه های درسش را در حوزه از چند سال قبل به این طرف که کار تفسیر سنگین شد، کم کرده بود. بیشتر در خانه می ماند و می نوشت. چهار زانو می نشست و عبا می انداخت  روی دوشش. یک پوستین هم داشت، از آنها که از پدربزرگ آدم به ارث می رسد، و زمستانها آن را می پوشید. روی میز عادت نداشت بنویسد. کاغذها را می گذاشت روی زانویش، سرش را خم می کرد و می نوشت. از بس این کار را کرده بود، قوزک پاهایش پینه بسته بود. وقتی خسته می شد، تکیه می داد و پاهایش را دراز می کرد. اول چایی را که قمرسادات هر دو ساعت یک بار برایش می آورد، می خورد و بعد کمی قلم هایش را می تراشید. تا جایی که می توانست با قلم نی می نوشت. می گفت: «قلم آهنی از تأثیر مطلب کم می کند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و اَنزَلْنَا الْحَدیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِید.» گاهی که قمرسادات می گوید: «روح حاج آقا مثل گل بنفشه است. به اشاره ای پژمرده می شود» نجمه می خندد. اما انگار او بهتر از دیگران حاج آقا را می شناسد. تابستان امسال وقتی درکه بودند _ آنجا یک خانه اجاره کرده بودند، چون تابستان ها قم نمی ماندند _ و نجمه صبح زود آمده بود توی حیاط برای شستن دست و صورتش، دید حاج آقا دارد قدم می زند. نجمه برگشت بالا و وقتی داشت می رفت سمت آشپزخانه، چشمش افتاد توی اتاق که درش نیمه باز بود. آقا جون آنجا بود. داشت نماز می خواند. نجمه تقریباً مطمئن بود که پدر ش هنوز توی حیاط است. رفت آشپزخانه. قمرسادات داشت مربای به می ریخت توی پیاله های چینی. نجمه گفت: «خان جون، من رفتم توی حیاط دست و صورتم را بشورم، حاج آقا داشتند قدم می زدند. اما الان که از جلوی اتاق رد شدم، دیدم آنجا بودند. نماز می خوانند.» قمرسادات قاشق را چند بار کشید لبه شیشه مربا و گذاشتش کنار. بعد شیشه را که چاق و سنگین بود، داد دست نجمه که بگذارد توی طاق آشپزخانه. زانوهایش درد می کرد. نشستن و برخاستنش سخت شده بود. اما نجمه همان طور شیشه به دست منتظر بود. قمرسادات گفت: «مگر نشنیده ای، دخترم؟ مؤمن این طوری است. وقتی نماز می خواند که می خواند. وقتی نمی خواند ملائکه جای او می خوانند.» این چیزها را جوری می گفت انگار همه همین طورند. نجمه هنوز یادش هست وقتی بچه بود، همین که سرما می خورد، لوزه هایش ورم می کرد، گلودرد می شد و تب می کرد، آن وقت خان جون نعلین حاج آقا را می آورد و سه دفعه آرام می زد به جایی که درد می کرد و خوب می شد. نجمه هیچ وقت درباره این چیزها با حاج آقا حرف نمی زد، چه آن وقت ها که بچه بود و چه حالا که رفته بود خانه خودش و شوهر و بچه داشت. این ها چیز هایی بود که به سکوت می گذشت...

 

آفتاب آمده بود تا وسط اتاق و مگس ها را هم با خودش آورده بود. اردیبهشت بود و هنوز لذت داشت که دراز بکشی توی این آفتاب و آن قدر گل ختمی هایی را که با آن گردن خار خاری تا لب پنجره قد کشیده بودند نگاه کنی تا چشم هایت گرم شود، سنگین شود و خوابت ببرد؛ اگر مگس ها بگذارند. محمد حسین هر روز اول چادر بر می دارد مگس ها را بیرون می کند و گاهی که یکی دو تاشان سمج می شوند، آن قدر دور اتاق دنبالشان می کند تا بالاخره آنها را می گیرد توی مشتش. بعد در حالی که عرق از سر و رویش راه افتاده، می آید توی حیاط ولشان می کند. آن وقت است که نجمه سادات، عبدالباقی، نورالدین و بدرسادات با هم می زنند زیر خنده. نجمه می گوید: «آقا جون، خوب چرا این طوری می کنید؟ یکی بزنید توی سرش بمیرد دیگر.» و خودش جلو جلو می داند آقا جون چی جواب می دهد «عزیز دلم، این مگس هم جان دارد. نباید جان دار را کشت.» بعد چادر را با وسواس تا می کند و می دهد دست نجمه سادات. می گوید: «لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه. حتما آویزان کنید یا تا کنید.» کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید است آنها را انجام بدهد. دست هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید. قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همینطور٬ وقتی سرش را شانه می کند بنشیند و چیزی پهن کند. ایستاده چیزی نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه _ اگر شده کم _ دور و برش باشد و... به بچه ها می گوید: « کسی که مقید باشد به چیز های کوچک، کم کم آماده چیز های بزرگ هم می شود. اینها خودش آدم را می کشد به سمت حقیقت.»

 

آقای قدوسی می گفت وصف این تفسیر تا لبنان و الأزهر مصر رفته. می گفت از قول امام موسی صدر گفته اند که از وقتی «المیزان» به دستش رسیده، کتابخانه اش تعطیل شده و کتاب دیگری نمی خواند. این چیزها را وقتی جلوی محمد حسین می گفتند، روی خوش نشان نمی داد. می گفت «تعریف نکنید. وقتی تعریف می کنید، خوشم می آید و وقتی آدم خوشش آمد، خلوص و قصد قربتش از بین می رود.» یک بار هم به گوشش رساندند که علیه «المیزان» چیزهایی نوشته اند و ایرادهایی گرفته اند. او وقتی شنید، دست کشید به ریشش که سفید سفید بود و لبخندی زد. هنوز سرش روی همان کاغذهایی بود که داشت می خواند. گفت: «بسیار خوب.» محمد باقر موسوی همدانی که کمی آن طرف تر نشسته بود، نفهمید استاد این «بسیار خوب» را به برای ترجمه او گفت یا آن چیزهایی که علیه «المیزان» نوشته اند. مدتی بود که او به درخواست علامه داشت «المیزان» را به فارسی بر می گرداند. بیشتر همین جا کار می کرد، کنار خود حاج آقا. این ساعتها از بهترین ساعتهای عمرش بودند. علامه گاهی از جوانیش، از سالهایی که در نجف درس می خواند، برای او چیزهایی تعریف می کرد و خیلی وقت ها هم ساکت بود. تفسیر را با هم می خواندند _ برای مطابقت ترجمه او با عربیش _ و به بعضی آیه ها که می رسیدند، آنهایی که درباره رحمت خدا یا غضبش بود یا آنهایی که داشت از توبه می گفت، صورت استاد گُر می گرفت و پره های بینیش می لرزید. این طور وقت ها، خودش را یک جوری از محمد باقر موسوی قایم می کرد. اما دیروز وقتی داشتند سوره «ص» را می خواندند، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. سرش را برد پشت کرسی و شروع کرد بلند بلند گریه کردن...

 

(منبع: زندگی سید محمد حسین طباطبائی٬ نوشته حبیبه جعفریان - انتشارات روایت فتح)

 

 

 

۲۴ آبان سالگرد رحلت مفسر کبیر و عارف بصیر٬ علامه آیت الله سید محمد حسین طباطبائی رحمة الله علیه است.

 اگر مطلب رو تا اینجا خوندین (!) فاتحه ای رو به روح بلندش هدیه کنید.

 

***

سیمای مهر در آیینه تصویر

 

برای مشاهده تصاویر با اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید

اگر تصاویر رو نمی بینید٬ روی تصویر مورد نظر٬ راست کلیک کرده و Show picture رو انتخاب کنید.

بعدش هم کمی صبر کنید... انشاء الله می بینید! 

(حجم تصاویر یه کم بالاست)

 

  

علامه طباطبائی - تبریز

 

علامه طباطبائی - قم

 

  علامه طباطبائی و شهید محراب سید محمد علی قاضی طباطبائی تبریزی

 

همی گویم و گفته ام بارها  بود کیش من مهر دلدارها

 

کشیدند در کوی دلدارها  میان کام و دل دیوارها

 

به شادی و آسایش و خواب و خور   ندارند کاری دل افکارها

 

پرســــــتش به مستـــــــــی است در کیش مهـــــــر   بروننــــــــد زین جرگه هشیـــــــــــارها

 

انا لله و انا الیه راجعون...روضة من ریاض الجنة فادخلوها بسلام امنین...ارتحل الی مثوی الکرامة و السرور فخر الاسلام و المسلمین الراقی الی ذری الحقایق القرآنیة مؤسس نشر اصول المعارف الالهیة فی حوزة العلمیة الامامیة بقم صاحب تفسیر العظیم المیزان الی جنة الذات العلامة الحاج السید محمد حسین الطباطبائی قدس سره و قد لبی نداء یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة صبیحة الثامن عشر من محرم 1402 ه حشر مع الذین انعم الله الیهم

 

***

با تشکر از برادر عزیزم جناب آقای مداحی که امکان قرار دادن تصاویر رو در اینجا برای حقیر فراهم کردند

 

 

 

***

سلام الله و سلام ملئکته المقربین و المسلّمین لک بقلوبهم یا امیرالمؤمنین

...:::یکشنبه هر هفته بروزم:::...

نظرات 65 + ارسال نظر
محب ولایت یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 06:15 ق.ظ http://alivaliyollah.persianblog.ir

امام صادق (ع) :
خداوند متعال بندگانی دارد که مردم در نیازهای خود به آنها پناه می برند . آنان روز قیامت در امنیت هستند .

سمیه یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 09:35 ق.ظ http://letsthinktogether2.blogfa.com

خداوند او و همه افرادی را که وظیفه حمل و نگهداری و نشر اسلام را بر عهده انها نهاده است را رحمت کند.
به ما نیز این توفیق را بدهد تا از آثار آنها درس گرفته و به درس گرفته شده عمل کنیم.

یوسف یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 10:15 ق.ظ http://haloa.persianblog.com

سلام
وقتی محمد حسین از صدر خبرها افتاد [نیشخند] چه شایعاتی که پخش نشد ..
الان برای خودش عالمی شده .. خوشا بسعادتش
....................
راستی !
جرائم و بدرفتاری هایی همچون سرقت ، حمل سلاح ، درگیری در محوطه مدرسه و استفاده آزمایشی از موادمخدر را از شرایط استخدام حذف کردیم ؛ حالا دیگه چی می گی ؟ [نیشخند]

یوسف یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 10:17 ق.ظ http://haloa.persianblog.com

من هم بنوبه خودم از آقای مداحی تشکر می کنم
[نیشخند]

دانشجوی هرز یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 01:07 ب.ظ http://www.azad-qom.blogfa.com

با یاد و برای خدای دانا و حکیم
سلام
آقا احمد رضا آخر متن که رسیدم معجونی از شوق و دلتنگی و خوشحالی و ناراحتی به سراغم آمد خدا همه رو رحمت کند
شادی روح علامه صلوات
خداحافظ

[ بدون نام ] یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام




می گویند سه نفر بودند بر سر خرید چیزی برای خوردن بین انها کدورتی پیش امد و کار به محکمه کشید وقتی قاضی دلیل نزاع را خواست یکی از آنها گفت ما سه نفر خواستیم چیزی برای خوردن بگیریم من گفتم عنب بگیریم یکی از دوستام گفت انگور و ان یکی گفت اوزم . مانتوانستیم به توافق برسیم و این طوری دعواشد

اقای احمدرضا
نام وبلاک
جناب اقای دانشجوی هرز
چیست؟
می خوام سری به ایشان بزنم. البته اگر از نظر شما موردی نداشته باشه .
شاید همان الف های هرز باشد .


اوزوم درسته... اوزم یعنی خودم!
حالا ما اون سومی هستیم که گفته اوزوم دیگه. نه؟! اون دو تای بعدی کیا هستند؟؟؟

روح و ریحان یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 03:24 ب.ظ http://majidemortaji.blogfa.com

دوست گرامی با سلام
بامطلبی تحت عنوان "ملائکه کیستند " در ادامه سلسله مباحث عوالم هستی بروزم
نظر متفکرانه حضرت عالی مزید امتنان و روحیه بخش محفل ماست
گه گه به دعایی یادی
موفقیت شما باعث شادی ماست [گل]

هدی یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام.وبلاگ خیلی خوبی دارید.واقعا دست مریزاد.

واقعا در سخن و نوشتن سری نهفته است که خداوند به ان سوگند می خورد و داریم که:" شهدا قلم ها را می سازند و قلم ها هستند که شهید پرورند."

امیدوارم در راهتان ثابت قدم باشید.

سلام. ممنون از اظهار لطفتون.
اون قلمهایی که شهدا رو می سازند و شهید پرورند قلمهای عالمان راستین هستند که «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء» در مورد چنان قلمهایی و چنین عالمانی گفته شده.
.
.
.
آمین!

کلاشینکف یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 06:53 ب.ظ http://kelash.persianblog.ir

سلام مهربون، نمی دونم چرا پرشین بلاگ ادرس ایمیلم رو تصحیح نمی کنه ، اون ایمیل هک شده ، الان همین ایمیل که براتون نوشتم، کار می کنه
یاعلی

سمیه یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 07:33 ب.ظ http://letsthinktogether2.blogfa.com

با سلام
۱.این نوشته تقریبا قدمت دو سه ساله داره.
۲.سری که درد نگیره دستمال نمیبندند.
۳.یه مشکل همه گیره.مخصوصا اینکه در فرهنگ کنونی و تربیت حداقل هم سن و سالهای من مفهوم احترام برابر با مطیع محض طلقی شده است.

خادم الرضا علیه السلام یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 08:20 ب.ظ http://ala.mihanblog.com


سلام

سالگرد رحلت آقای تبریزی ، فقیه ارزشمند شیعی رو تسلیت عرض میکنم و دعوت میکنم این لینک رو حتما ببینین :

http://kahf.blogsky.com/?PostID=14

دایی حامد یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 11:29 ب.ظ http://daiehamed.blogfa.com

با سلام
خدمت جناب آقا بیضایی عزیز به شما درود می فرستم و امید امداد الهی را برای شما در لحظه لحظه زندگیتان دارم .

حجت دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.bia2sms.royablog.com

_____*#######*
___*##########*
__*##############
__################
_##################_________*####*
__##################_____*########## *
___##################___*#############*
____#################*_###############*
_____#################################*
______############حجت نوری##############*
_______#############################*
________###########################*
__________######حتما وبلاگ منو ببین########*
___________*####################*
____________*#################*
_____________*##############*
_______________############*
________________#########*
________________*#######*
_________________#####*
__________________###*
__________________##*
__________________#*

خوشحال میشم با هم تبادل لینک داشته باشیم

www.bia2sms.royablog.com وبلاگ

hoggatnoori@gmail.com جمیل

الهدی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 12:55 ق.ظ http://al-hodaa.persianblog.ir

سلام علیکم.....در برابر عظمت آن ها سکوت و فکر بهترین راه است...

بله عظمت انسانهای کامل هر انسانی را به سکوت و فکر هدایت می کند... فکر «راهگشا» برای اهلش. و این البته از مطالعه آثارشان معاف نمی کند.

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 03:33 ق.ظ http://maddahi.net

ای حوسن ده یوسف زمانه
رحم ائیله فقیر و ناتوانه
بیر آن سنی گؤرموینده یاریم
افغانی یئتیررم آسمانه

نرگسی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 06:38 ق.ظ http://nargesi.blogfa.com

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

رخ شطرنج نبرد ، آنچه رخ زیبا برد

تو مپندار که مجنون سرخود مجنون گشت

ز سمک تا به سمایش کشش لیلا برد

من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خس بی سر و پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به لب دریا برد

جام صهبا ز کجا بود مگر دست که بود

که در این بزم بگردید و دل شیدا برد

خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد

خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام

با برافروخته رویی که قرار از ما برد

همه یاران به سر راه تو بودیم ، ولی

خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت

همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد

...

روح بزرگشون با اجداد مطهرمون مجاور و همنشین باد

...

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام خدمت اقای احمدرضا
خیلی ممنون متشکر از اینکه لغت درست رو نوشتید ماهم بسی خجالت کشیدیم این دلیل بر بی سوادی ما در سرزمین آذریهای عزیز است. مثل همیشه مجبورید به بزرگواری خودتان ببخشید.
من فقط حکایتی گفتم اما اگر دوست دارید و اصرار که قیاس شود به ادمهای داخل وبلاگ خوب دومی هم من هستم سومی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


لطفا ادرس وبلاگ
دانشجوی هرز
را بدهید .
ممنون می شم.

در پناه حق سلامت وموفق وموید باشید .
از اینکه در مطالبتان فارسی را پاس داشتید تشکر می کنم .

خدمت جناب اقای حسین مداحی دوست شما سلام داریم.

حسین مداحی تهرانی دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 11:00 ق.ظ http://maddahi.net

ما هم خدمت دوست عزیز بدون نام عرض علیک سلام و ادب وافر داریم....
از دعای خیر خود محروممان نفرمایید

خانم معلم دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 01:34 ب.ظ

میلاد کوثر همیشه جاری کویر قم مبارک
وقتى سر قبر علامه فاتحه مى‏خواندم، به یادم آمد که او، از روى عشق و علاقه‏اى که به تو داشت، وقتى روزه بود، روزه‏اش را با بوسه بر ضریح مقدس تو افطار مى‏کرد بی بی جان. چه معرفتى! خوشا به حالش.

خدایش رحمت کناد

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام خدمت اقای احمدرضا بیضائی و اقای حسین مداحی تهرانی
امروز روززیبایی است روز ولادت حضرت معصومه(س) است به شما وهمه دوستان وبلاگی شما
تبریک میگم.
چه عجب اقای مداحی به غریبه بی نام هم جواب دادن . متشکرم .
من هم محتاج به دعایم به قول یک بنده خدا از نوع فجیعش
چون توی تند باد زمانه دریای زندگیم متلاطم شد و بادبان کشتی شکست و من در راه ماندم و منتظر یک عنایت از درگاه جضرت حق .
در پناه حضرت حق پاینده باشید و سربلند .

این وبلاگ رو خیلی دوست دارم .

عاشق دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 03:35 ب.ظ http://ba-eshgh.persianblog.ir

سلام
یا اینکه نظری مه تو پست قبلی دادم رو بی جواب گذاشتین
ولی من همچنان از مطالب زیبای وبلاگتون استفاده می کنم
التماس دعا

حسین دوشنبه 21 آبان 1386 ساعت 08:53 ب.ظ http://maddahi.net

سلام بدون نام عزیز :ی
سایت مارو دوست نداری ؟
.....................
احمدآقاجان خوش به حالت

دانشجوی هرز سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 01:23 ق.ظ http://www.azad-qom.blogfa.com

با یاد و برای خدا آرام دلهای بی قرار
سلام
آقا احمد رضا با اجازه برای دوست بدون نام یک پیغام داشتم که مجبور شدم اینجا بذارم:
سلام بدون نام عزیز بدون شوخی می گم این مطلبو خوش به حالت که وقتی اسم خدا هست اسمی از خودت نمیاری واقعاْ این عمل کار ستودنیه امثال من که چیزی ندارن مجبورن این ور و اونور اسمشونو بذارن که آقا ما هم هستیم . واقعآ خوش بحالتون.
راستی چون نه آدرس وبلاگ گذاشته بودید و نه ایمیل پاسخ پیامتون رو توی وبلاگ خودم گذاشتم اینجا هم اومدم که یاد آوری کنم .
خب احمد رضا جان ما رفتیم. ولی یادت باشه اگه اینجا رو چت روم کردی باید سر قفلیش رو بدی به خودما . پشت سر من در ببند. فعلاْ خداحافظ

کوثر سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 01:56 ق.ظ http://masihayi.parsiblog.com

سلام
عالی بودا .البته بعد دو سه بار اومدن تونستم کامل بخونم .کاش کمترش میکردید .
دهه کرامت رو هم خدمتتون تبریک میگم

سلام.
ممنون از اظهار لطفتون.
این کمترین مقداری بود که تونستم از علامه بنویسم. دوست داشتم همه چیزهایی رو که از علامه طباطبائی (رحمة الله علیه) می دونم اینجا بنویسم تا همه بخونن. علامه با داشتن تفسیر عظیم المیزان هنوز کاملا مجهول القدر و ناشناخته هستن. بعضی چیزا از علامه شنیدیم که هیچ جا نوشته نشده و سند گمنامی بندگان خاص خداست.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:03 ق.ظ

سلام خدمت اقایان حسین مداحی تهرانی و خدمت اقای احمدرضا بیضائی و خدمت اقای دانشجوی هرز
دلیل دوست داشتن اینجا به خاطر احترامی است که صاحبخانه بدون اینکه نام طرف برایش مهم باشد حتی اگر کسی مثل من شرط ادب را هم به جای نیاورد از پاسخ طفره نرفته همیشه تمام مطالب مطرح شده از طرف من از سوی ایشان با حوصله پاسخ داده شده اما شما این طوری نیستید. اماشما مطالب که از سوی من بارها برای شما مطرح شده پاسخ میدادید تا ماهم سایت شما را دوست داشته باشیم .
خوب ما هم به روی باز کسی می رویم نه به سفره باز
خدانگهدارتان در پناه حق موفق وموید باشید.
غریبه بینام

حسین آقا! حال می کنی روی باز رو؟!! (شکلک نداریم :دی!)
نکنه حسودیت شده؟!!! تا کور شوم هر آنکه نتواند دید :دی!!!

سید سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 03:16 ب.ظ http://pyambaraazam.parsiblog.com

باسلام
علامه طباطبایی این عالم سترگ و تابناک، چهره ای الهی بود که با دو بال قرآن و عترت پرواز کرد. به بلندای جاودانگی و ابدیت رسید و برای همیشه اسطوره های شکوهمند گردید.
به ریسمان الهی چنگ زنید
باتشکر

حسین سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 09:44 ب.ظ http://maddahi.net

تا دیروز که نهایت خشانت بود حالا چی شد شده روی باز
؟

خانم معلم سه‌شنبه 22 آبان 1386 ساعت 11:51 ب.ظ

ممنون که بهم سر زدی

دانشجوی هرز چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:16 ق.ظ http://www.azad-qom.blogfa.com

با یاد و برای خدای قادر متعال
سلام
حاج احمدرضای خسته با اجازه بنده دو کلمه عرض خدمت آقا یا خانم غریبه بینام داشتم ( گفتم که اینجا رو تبدیل به چت روم میکنم )
خواهر یا برادر عزیز بی نام سلام :
بنده پیغام های شما رو خوندم و تا حدودی متاثر شدم از اینکه نتوانسته بودم منظورم رو شفاف عرض کنم . از طرفی چون فقط شما را در اینجا آنهم بطور غیر مستقیم زیارت میکنم گذاشتن پیغام در اینجا و یا پایگاه آقای حسین مداحی برای بنده کمی مشکل است. از طرفی بنده نوشتن پا وبلاگی متعدد در مورد شما را خیلی مناسب نمی دانم و یا پاسخ دادن به شما در قسمت نظرات ( چون پیغام های شما خصوصی است ) به همین جهت گمان می کنم بهتر است تا شما هم وبلاگی را تهیه کنید ( البته اگر وبلاگی ندارید ) و یا اینکه آدرس وبلاگ خود را اینجا یا پایگاه آقای مداحی یا وبلاگ بنده قرار دهید تا بیش از این نیز مزاحم آقا احمد رضا نباشم.
با تشکر از شما و با تشکر از آقا احمد رضا و احتمالا آقای مداحی
آدرس وبلاگ بنده هم این است که با یکی دیگر از دوستان اشتراکی اداره میشود :
www.azad-qom.blogfa.com

سید چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 08:58 ق.ظ http://pyambaraazam.parsiblog.com

با سلام و تشکر از حضورتان و ابراز محبت شما من هم با افتخار شما را لینک کردم
موفق باشید

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

به نام حضرت دوست
سلام
با اجازه صاحبخانه
جناب اقای حسین اقا اگر گفتیم خشانت مربوط به عکس است ونه خود شخص از اینکه یک روز هم اقای بیضائی سر به سر ما میگذارد روز دیگر شما فرمایش اینگونه دارید؟؟؟؟؟؟؟ خواهش می کنم لطفا دوباره به مطالب قبلی مراجعه فرامایید و متن را بخوانید ما که نگفتیم رفتارشان اینگونه است. من مطمئن هستم که ایشان نیز متوجه عرایض بنده شدند شما دیگر هیمه به تنور سرد ما نریز .شما برای وصل کردن امدی یا برای فسق ای عزیزجان برادر .
به نظرم حکایتی که گفتم اقای بیضائی نفر سومش نیز داره پیدا میشه .
خواهش می کنم یک نیش ترمزی بزنید . من نمی دانم چرا هر کس که از راه می رسد در مورد مسئله خشانت می خواد به نوعی به ما گیر بده.
بابا به خدا من قصدی منظوری از حرفم نداشتم و هرکس می خواد یک جوری سر از این قضیه در بیاره

خوب می گم اما از اینکه همه این طور برخورد کردند و میخواهند سر از قضیه در بیاورند و لطف خود را به صاحبخانه ثابت کنند میگم تا دست از سر من بردارید.

در نوشته های قبلی خود از اقای بیضائی استاد محترم دکتر جلیل القدر بزرگوار و ارجمند سوال کردم چرا شناسنامه وبلاگی شما عکس ندارد و....... . بعد از حدود یک هفته ایشان محبت کردند و عکسی را گذاشتند من عکس ایشان را دیدم و گفتم که ژشت یا فضای عکسحاضر به گونه ای است که خشانت امیز به نظر میرسید. بهتر است عکسی دیگری بگذارند مطمئنا عکس زیبایی که مناسب این فضا و شناسنامه ایشان باشد در ارشیو عکسهایشان هست نمونه ای از عکس ایشان در سایت شما دیدم .
البته ایشان زحمت کشیده بودند ورفته بودند در خانه همسایه یاداشتی به این مضمون که بنده خدایی برای ما نوشته بود که عکس شما خشانت دارد یادت باشه که ریش هم خشونت می اورد و.........
من هم خیلی ناراحت شدم و به ایشان هم گفتم که خواهش می کنم قبل از اینکه مسئله ای جایی عنوان شود بگویید تا توضیح بدهم.و به ایشان توضیحاتی دادم میتوانید به نوشته های قبلی مراجعه کنید بخوانید . ازاینکه همگی میخواهید از دوستتان دفاع کنید جای بسی شکر است اما هرگز یک طرفه به قاضی نروید شما که در وبلاگتان در این مورد الحمدالله مطلب دارید. و قلم فرسایی نیز نموده اید بهر حال من فکر کنم ادم زنده نیاز به وکیل وصی ندارد. که هر کس از راه می رسد خود را ذینفع دانسته و هر روز جوابی بدهد.
من هم از دست همه کسانی که به نوعی به این مسئله گیر دادند خیلی دلگیرم.
از اقای بیضائی هم عذرخواهی می کنم اما از اینکه غریبه ای را اینگونه با حرفهایتان راندید به خود ببالید. ما هم رسم میهمان نوازی اموختیم ودانستیم. حلالم کنید اقای احمدرضا بیضائی خدانگهدار.
اما اقای دانشجوی هرز اینجا امده و یکسری مطالب گذاشته و مارا گول زد که برویم و به وبلاگشان سر بزنیم و ما رفتیم به وبلاگشان انجا ما را به فلک بست .
خدا خیرتان دهد در پناه حق موفق وموید باشید.

آقا ما این صفحه رو باز نکردیم که وسیله بشیم کسی برنجه. اگر چنین شده (که گویا شده) حقیر فقیر کثیر التقصیر همه رو تهدید به بستن در دکان می کنم!!
ببندیم بریم دنبال سابیدن کشکمون بهتر از اینه که وسیله رنجش بندگان خدا بشیم. ما گفتیماااااا.... بعدا نگید نگفتی!

آیدین چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 11:22 ق.ظ

آمدیم ولی نخواندیم

تشکر می کنیم!!

حسین چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:38 ب.ظ http://maddahi.net

علامه فقید ....
آه ...
آه...
به قول علامه تهرانی ای کاش بودیم و قبل از جمع شدن سفره استفاده ها می بردیم....
گفتید نفشه به یاد لطافت علامه افتادم وقتی که از شاگرد شهیدش مطری صحبت می کرد و همانند کودکان های های گریه میگرد و میگفت اقا جان من طاقت ندارم...
لطافت تا چه حد !
و یا نیز برخورد حضرتش با حشرات برای ییرون کردن انها از اتاق مرا به یاد داستان شیخ جعفر اقا انداخت که مورچه ای چنان برخوردی داشت....
ای کاش بودیم ....
حال که به گرد نعلین علامه نرسیدیم به قول حضرت حافظ وقتی به قم رفتیم رندانه بر سر مزارش همت خواهیم خواست که :
بر سر مرقد ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهدبود .....
ان شا الله

هاله چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 12:53 ب.ظ http://www.haleh_architecture85.persianblog.ir

سلام٬
شرمنده می کنید آقا!
یادداشت خانم جعفریان رو توی خود کتاب خونده بودم٬
عکس ها هم همه باز شدند.
ممنون
همیشه شاد و سلامت باشید

بشری چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 04:58 ب.ظ http://boshraa.persianblog.ir

سلام علیکم.
یکی از بهترین کتابهایی هست که خوندم ! روحشون شاد
بعضی وقتها آدم نمیتونه حق مطلب رو ادا کنه ، ولی گاهی اوقات هم میشه خلاصه نوشت :)
و من الله التوفیق

بله یکی از بهترین روایتها از زندگی علامه با قلمی زیبا و ساده همین کتابه. توصیه می کنم اگر اهل جستجو هستید کتاب «مهر تابــان» رو هم که سیمای تقریبا کاملی از علامه طباطبائی (ره) ترسیم کرده بخونید تا حظتون کامل بشه. البته این یکی بسیار عالمانه نوشته شده (به قلم مرحوم علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی)

روح الله چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 05:33 ب.ظ http://seiresamavat.blogfa.com

سلام زیبا بود العلما ورثه الانبیا



وعده ما وشما بزم حسین شهید

نرگسی چهارشنبه 23 آبان 1386 ساعت 08:40 ب.ظ http://nargesi.blogfa.com

سلام و عرض ادب

...

یوسف پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 07:58 ق.ظ http://haloa.persianblog.com

سلام بازم !
اگه آدرس تون را داشتم می اومدم کلانتری محل تون و از دست شکایت می کردم ( شکلک نیشخند ! )

زرین قلم پنج‌شنبه 24 آبان 1386 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.emamhossein.blogsky.com

هو الرئوف
سلام علیکم
مطلبتون خیلی بی نظیر بود ـ کامل و .... بابت عکس ها هم دستتون درد نکنه
آپم با عزاداری و نقش و ارزش آن
یا علی

قاسمی جمعه 25 آبان 1386 ساعت 12:36 ق.ظ http://nanchicoyedin.blogfa.com

سلام
مردان خدا پرده ی پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند

پیمانه ی هر کس رو به اندازه ی قدرش پر می کنن
عده ای مثل علامه انقدر تو این بزم مستی حق می رن بالا که خودشون ساقی در دی کشانی مثل ما میشن
کاش قدر این ساقی و امثالش رو می دونستیم که اگه بتو نیم ذره ای بهشون نزدیک بشیم به یقین بردیم
خیلی دعا تون کردماااااااااااااااااا
یا علی

رسیدن بخیر!
زیارت قبول. سلام حقیر رو به امام (ع) رسوندین؟

رخ اندیشه جمعه 25 آبان 1386 ساعت 02:52 ق.ظ http://iranmodir.blogfa.com/

سلام

از مطلب استفاده کردم

رخ اندیشه را هم نقدی بفرمایید

با احترام

زینب جمعه 25 آبان 1386 ساعت 10:36 ق.ظ http://www.zeynab73.blogsky.com

آره،دعای خیلی خوبیه لینکتان می کنم.

نرگسی جمعه 25 آبان 1386 ساعت 10:43 ق.ظ http://nargesi.blogfa.com

http://i6.tinypic.com/6s7f393.jpg

...

ممنون از بابت این لینک.
ابیات پر مغزی هستند.
دستخط کیه؟

امین جمعه 25 آبان 1386 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.1sib.persianblog.ir

سلام
اگه بخواییم چایی نخورده پسرخاله شیم میشه:
سلام احمد جان
بابت لینک که بدجور تشکر. حرکت استشهادی بود. موجش ما رو هم گرفته.
ااین روز ها هر چه بیشتر به علامه علاقه مند می شوم به کتاب هایش نیاز مند؛ بیشتر در باره اش مطلب می خوانم. دستت درد نکند.

نرگسی جمعه 25 آبان 1386 ساعت 12:12 ب.ظ

سلام

فراموش کردم بنویسم

دستخط استاد علامه طباطبایی ست

خدا رحمتشون کنه

...

بی نهایت متشکرم.
از آثار علامه طباطبائی (رحمة الله علیه) همه چی دیده بودم جز اینو!میشه بفرمایید از کجا گیر آوردین؟!!

پله جمعه 25 آبان 1386 ساعت 01:11 ب.ظ http://pelle.mihanblog.com

سلام آقای همشهری
نه وار نه یوخ !!!
خیلی ممنون از حضورتون در کلبه سبز نون و پنیری بنده
مشتاق دیدار
آقای همشهری عزیز شما به جلسات وبلاگ نویسان می آیید؟

رخ اندیشه جمعه 25 آبان 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://iranmodir.blogfa.com/

با سلام و ارادت


شما شقاوت انسان را باور میکنید؟!

رخ اندیشه و نقدی بر آن لطفتان را دو چندان میکند

با احترام

یک طلبه جمعه 25 آبان 1386 ساعت 02:40 ب.ظ http://1talabeh.persianblog.ir

سلام!
لذت بردم.
من خیلی کم مطلب درباره ایشون خوندم و حالا هروقت که چیزی از زندگی این بزرگوار می خونم، لذتی فراوان می برم!
و درسی در خور توجه می گیرم!
خدا رحمتشون کنه!
البته خداخیر بده خانم جعفریان رو که با این نثر زیبا زندگی ایشون رو به رشته تحریر در آوردند!
یاعلی

رخ اندیشه جمعه 25 آبان 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://iranmodir.blogfa.com/

با سلام
بنده آمده بودم مطلب ها را بخوانم خیلی ریز هستند لطفا درشت تر بنویسید .ممنونم

ایراد بجاییست...
چشــــــــــــــم!

سمیه جمعه 25 آبان 1386 ساعت 03:54 ب.ظ http://letsthinktogether2.blogfa.com

با سلام
ممنون از دقت نظرتون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد