حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

مرغـــــی که یه پا داشت !

این عکس رو می بینید...؟!

علی* توی یکی از پادگانهای سپاه مسئول آموزش نیروها قبل از اعزام به خط بود. علی توی آموزش خیلی سختگیر بود. بقدری نیروها رو تحت فشار میذاشت که بعد از اتمام آموزش دیگه نای قدم از قدم برداشتن نداشتند. با کسانی هم که سستی نشون می دادند یا اظهار خستگی می کردند به شدت بر خورد می کرد. از نماز صبح تا غروب با بچه ها کار می کرد طوریکه لباسهاشون موقع غروب کاملا خیس عرق بود و شاید روزی چند کیلو از وزن بچه ها رو می گرفت. به خواهش و تمنای هیچکس هم گوشش بدهکار نبود که «علی آقا یه خورده دست پایین بگیر... این بچه ها دیگه جونی براشون باقی نمونده تا بجنگن. بذار نفس بکشن.» به آه و ناله بچه ها به هیچ وجه توجهی نداشت. علی عقیده داشت توی آموزش هر چی بیشتر عرق ریخته بشه، توی عملیات کمتر خون ریخته خواهد شد. یه روز علی متوجه زمزمه هایی بین نیروهای تحت آموزش میشه که: «گمونم این مسئول آموزش جزو نفوذیهای منافقین باشه که اینطور با بچه ها تا می کنه تا جونشون اینجا در بره و نتونن تو خط درست بجنگن.» یواش یواش حرفها از حد زمزمه خارج میشه و می افته سر زبونها. بعضی حرفهای دیگه هم بود مثل اینکه: «یارو خودش کنار ما راه میره و تیر در می کنه... چه می فهمه که ما چی می کشیم؟» بالاخره علی آقا یه روز وسط آموزش این حرفها رو خودش از زبان چند تا از بچه ها که داشتند با هم صحبت می کردند شنید. یکی از بچه ها رو که با ماشین از اونجا رد می شد صدا کرد و بی مقدمه گفت یه طناب بیارند دستهاشو ببندند.  سر دیگه طناب رو خودش به سپر عقب ماشین بست و به راننده گفت که با سرعت باید دو بار دور میدان آمـــوزش بچرخی! همه دهنشــــــــــون باز موند که یعنی چــی؟! «حاجی خل شدی؟!»، «حاجی زده به سرت؟!»، «بابا این کـــــارا یعنی چی؟» اما مــــرغ علی آقا یه پا داشت و با امر و دستور می خواست که ماشین حرکت کنه. هر چی التماس کردند که بیا و بی خیال شو فایده ای نداشت. بچه ها بو برده بودند که ماجرا چیه ولی دیگه نمی شد کاری کرد. علی تصمیم گرفته بود و مثل قضیه آموزش گوشش به حرف کسی بدهکار نبود. یکی از رفقاش اومد و یه شلوار خاکی بسیجی آورد و داد به علی و گفت: «حداقل اینو بپوش... علی دیونگی هم حدی داره!» ولی علی رضایت نمی داد. مجبورش کردند تا شلوار رو پوشید. بعد به راننده نهیب زد که راه بیفت. آقا ماشین راه افتاد و علی هم آویزون از ماشین دنبالش شروع به دویدن کرد و بالاخره نقش زمین شد و بدنش عقب ماشین شروع کرد به کشیده شدن. راننده٬ یه مقدار که می رفت با ترس و اضطراب می ایستاد که با فریاد علی دوباره گازش رو می گرفت و با نهیب صدای حاجی با سرعت از جا کنده می شد. میدان آموزش بزرگ بود و تا بیاد این دو دور تموم شه جون همه بالا اومد. ماشین که ایستاد همه دویدند طرف علی . قبل از اینکه دست کسی بهش بخوره بلند شد و ایستاد و شروع کرد به باز کردن دستهاش. سر و دستش پر از زخم و خراش بود و لباسهاش پاره پوره شده بودند. می خندید و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده و سریع آماده شد تا آموزش رو ادامه بده. پیامش رو همه بچه ها گرفته بودند. پشیمانی از اونهمه افترا دل همه رو پر کرده بود و جیک کسی در نمی اومد. علی با همون صلابت همیشگی  حرکت کرد به سمت... (نمی دونم به سمت کجا) که یکدفعه یکی از بچه ها صداش کرد. می خواست یه عکس با همون حال و روز از علی آقا بگیره. علی محکم ایستـــــــــاد و مشتی رو گره کرد و بالا برد و تکبیر گفت. شاتر دوربین با صدای خفیفی زد و نتیجه شد همین عکسی که می بینید**. زیاده عرضی نیست.

نقل از: یادنامه سرداران عاشورائی (ویژه سالگرد شهدای عملیاتهای بدر و خیبر)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* سردار شهید علی تجلایی٬ در سال ۱۳۳۸ در تبــریز متولد شد. دوره ابتدائی و متوسطه را در این شهر گذراند. سالهای ابتدائی جوانی او مصادف بود با پیروزی انقلاب اسلامی. در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و مدتی در افغانستان همراه مجاهدان مسلمان با شوروی جنگید. با شروع جنگ تحمیلی به کشور باز گشت و تا سال ۶۲ با مسئولیتهای مختلف در جبهه حضور داشت. او بهمراه چهار تن دیگر از سردارن سپاه در دوره آموزش دافوس ارتش شرکت کرد که از نظر علمی و عملی مورد تحسین مسئولین دوره دافوس قرار گرفت. در حین طی دوره دافوس در عملیات خیبر شرکت کرد و بعد از اتمام دوره در قرار گاه خاتم الانبیاء (ص) مشغول خدمت گردید. دیدگاههای خاص او درامر آموزش و نظراتی که در ارتبا ط  با عملیاتهای مختلف می داد همواره مورد توجه فرماندهان سپاه و ارتش قرار می گرفت. او بعنوان فاتح سوسنگرد و دلاور مرد نبرد دهلاویه یادگارهای درخشانی از نظر نظامی از خود بجا گذاشت. در عملیات بدر کنار سردار شهید  مهدی باکری حضور یافت و در ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در همین عملیات در یک رزم خطیر شبانه در حالیکه در عین فرماندهی٬ در لباس بسیجی و در خط اول می جنگید در اثر اصابت تیر به ناحیه سینه٬ به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید تجلایی هنوز میهمان شرق دجله است.

***

** عکسی که بالای مطلب اومده٬ اصل عکس مذکور نیست. وقت نشد برای دسترسی به اصل عکس. از طرفی نمی خواستم بروز کردن وبلاگ به تاخیر بیفته. اینو از وسط یه پوستر که بک گراند عکس با فتوشاپ تغییر داده شده بود برداشتم. یه خورده دستکاری کردم تا اون بک گراند هم حذف شد! من حرفــــــــه ای نیستم... زیاد خوب از آب در نیومده می دونم. انشاء الله بعد از دسترسی به اصل عکس که نزد پدر بزرگوار شهیده اونو میذارم جای این. لازم می دونم از برادر بزرگوار بسیجی٬ جناب آقای غلامرضا خیری که این عکس رو در اختیار بنده گذاشتن تشکر بکنم.

***

سلام الله و سلام ملئکته المقربین و المسلّمین لک بقلوبهم یا امیرالمؤمنین

...::: یکشنبه هر هفته بروزم :::...

 

نظرات 72 + ارسال نظر
آیدین یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 06:34 ق.ظ

اول از همه "خواندیم"

هنر نفرمودین! اونجا ظهر شده. اینجا کله سحره و مردم خوابند هنوز!!

سمیه یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 06:47 ق.ظ http://letsthinktogether2.blogfa.com

خیلی جالب بود.

به نام خدا
سلام
ممنون از اطلاعتون
(حرفش حسابش رو همه بچه ها گرفته بودند)

غلط دستوری داره

در پناه حق پاینده باشید

سلام ملئکته المقربین
اینجا همزه است

ولی توی متنی که نوشتین ن هست

علی یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 07:47 ق.ظ http://khody.blogsky.com

سلام. وبلاگتون خیلی پرباره. خیلی.

علی خیرخواه یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 11:30 ق.ظ

اقا سلام خوشبختم ما تقریبا هفت هشت ماهی هست داریم از نزدیک با همه بچه های بدر و خیبر و هور زندگی میکنیم از علی رگبار گرفته تا آقا مهدی و الموسوی و حمید و حاج دانشور و خلاصه جمع خیبری هاپیش اکیپ ما جمعه فقط دیگه آخرین نفر که امروز صبح ساعت ۶ باهاش قرار داشتیم مصطفی مولوی بود دلش بد جوری از روزگار شکسته هنوز هم اسم آقا مهدی کاسه اشکشو پر میکنه قراره برنامه از ۱۰ آذر بره آنتن اگه خدا بخواد و گیر ندن حرفای جدیدی از بچه ها گفته شده فعلا یا علی مدد تا بعد .

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 12:21 ب.ظ

بنام انکه که دلها پروانه اوست

امام رضا از آباء و اجداد طاهرینش علیهم السلام نقل می کند که امام حسین علیه السلام فرمود:پدرم امیرالمؤ منین در حال ایراد خطبه بود و مردم را برای جهاد تشویق می فرمود.

جوانی بر خاست و عرض کرد:یا امیرالمؤ منین مرا از اجر و فضیلت رزمندگان در راه خدا آگاه فرما.

امیرمؤ منان فرمود:در مراجعت از جنگ ذات السلاسل کنار رسول الله سوار بر شتر بودم ، همین سؤ ال را که تو از من کردی ، من از رسول خدا پرسیدم .

پیامبر اکرم فرمود: رزمندگان هنگامی که تصمیم می گیرند به جبهه بروند، خداوند آتش دوزخ را بر آنها حرام می گرداند و برات آزادی از جهنم را برایشان امضا می کند. هنگامی که برای رفتن به جبهه مجهز می شوند (لباس رزم می پوشند و بند چکمه ها را محکم می بندند، سلاح به دست می گیرند و آمادگی کامل برای رفتن به جبهه پیدا می کنند) خداوند به وجود این رزمندگان بر فرشتگان فخر و مباهات می کند. زیرا فرشتگان به خلیفة اللهی انسان معترض بودند.

سلام این تنها چیزی بود که به نظرم رسید مناسب باشد چون من اصلا خودم را در حدی ندیدم که در مورد مطلب به این عظیمی اظهار نظر کنم چون به اندازه کافی شرمنده این عزیران هستم .من چه حوابی برای انها خواهم داشت اگر سوالی کنند که تو در مقابل این همه گذشت و ایثار ما چه کردی؟
در پناه حق موفق و موید و سربلند باشید .

هاله یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 12:26 ب.ظ http://www.haleh_architecture85.persianblog.ir

آقا چه کردید اونور و اینور!
من تسلیمم! (خیر سرم وزیر موسسه ی روایت جنگم! شما هم که نون ما رو کل یوم آجر کردید رفت پی کارش!)
خیرکم عند الله!

سید یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 12:38 ب.ظ http://pyambaraazam.parsiblog.com

باسلام
شهادت‌ در نظر حضرت علی‌ (ع) محبوبی‌ گمشده‌ است‌ که‌ طلبش‌ تا به‌ آن‌ نرسد،آرام‌ نمی‌گیردو آب‌ حیاتی‌ است‌ که‌ تشنگان‌ بی‌رمق‌ و از نفس‌ افتاده‌ را سیراب‌می‌کند
باسایه رحمت خداوند بروزم
التماس دعا

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 12:58 ب.ظ

ندیدم آینه ای چون لباس خاکی ها
همان قبیله که بودند غرق پاکی ها
به عشق زنده شدن ،«عند ربهم»بودن
شده ست حاصل آنها زسینه چاکی ها
دلیل غربتشان،اهل خاک بودن ماست
نه بی مزار شدن ها ،نه بی پلاکی ها
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند :
زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها !

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 02:18 ب.ظ

سلام روز خوش
اقای احمدرضا می خواهم یک پیشنهادی داشته باشم آیا طالب هستید؟ یانه؟ البته این رو هم بگم حواشی ان برام اصلا دیگه مهم نیست.

طالب چی؟
کدوم حواشی؟
نکنه می خواهید وارد دنیای وبلاگها بشید؟

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 02:55 ب.ظ

بازم سلام
گفتم پیشنهاد نگفتم دردسر که !
نه دوست عزیز دنیای وبلاگ برازنده دوستانی چون شماست از عهده ما خارج است. ما را چه به کار بزرگان . ما برخاکیم خاک را با افلاک چه کار ؟
ما فقط مثل روح سرگردان میاییم و میریم .
جواب منو ندادید؟

چی رو باید جواب بدم؟

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 03:46 ب.ظ

بار سوم سلام بردوست محترم اینکه می خواستم پیشنهادی را خدمتتون ارائه بدم مثل اینکه قضیه داره جالب می شه.مگه نه !هر دفعه سوال منو با سوالی جواب میدید. کم کم دارید وارد دنیای خشانت میشید. (شوخی)
راستی برای زحمت شما هم متشکرم خدا توفیق دهد تمام بندگان خود شو

[ بدون نام ] یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 04:34 ب.ظ

براتون ایمیل زدم .
در پناه حق موفق وموید باشید

خادم الرضا علیه السلام یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 05:49 ب.ظ http://ala.mihanblog.com

وَمَن یُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیقِینَ وَالشُّهَدَاء وَالصَّالِحِینَ وَحَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا ﴿69 نساء﴾
و کسانى که از خدا و پیامبر اطاعت کنند در زمره کسانى خواهند بود که خدا ایشان را گرامى داشته [یعنى] با پیامبران و راستان و
شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.

یوسف یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 05:56 ب.ظ http://haloa.persianblog.com

سلام
هر چند هنوز نرسیدم که نوشته زیبایت را بخوانم ، اما گفتم اجازه بدی حاضری بزنم
هفته اتون هم مبارک ( تبسم )
.....................
بابا این چه وضعشه !!
کامنت دونی ات را ارتقاء بده دیگه .. ( قاه قاه )

شوق پرواز یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 06:09 ب.ظ http://shoghparvaz.blogfa.com

هوالرحمن
سلام

این بار واقعا نمی دونم چی بگم !..........
واقعا نمیشه درک کرد که اونها توی چه عوالمی بودن و ما توی چه عوالمی !!
جالب بود!
ممنون که خبر کردید

در پناه حق

به نام خدا
سلام
انشاءالله سال آینده
تسنیم ۳

در پناه حق پاینده باشید

الهدی یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 07:57 ب.ظ http://al-hodaa.persianblog.ir

سلام علیکم.
روزگار مجنون و خیبر روزگار غریبی نبود و نیست! روزگاری مثل همین روزگار خودمان
این ماییم که گم شده ایم
حیف از روزگار که اسیر ما شده .....ما که جاهلیم و ذره ای عشق نداریم.
حیف از روزهایی که بدون این ها می گذرند ....چقدر دل ثانیه ها برایشان تنگ شده تا شرافت با آن ها بودن را داشته باشند....
.
.
شما فقط با شهدای تبریز قرارداد بسته اید؟
کم کم مجبور می شویم از تهران بنویسیم ها.
.
از چمران.

از آوینی عزیز
ولی دعا گوییم که خدا خیرتون بده و توفیق ادامه مسیر
یاعلی.ع.

قاسمی یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 08:07 ب.ظ http://nanchicoyedin.blogfa.com

سلام
مطالبتون خیلی بهم چسبید!مخصوصا اون متن اول اون عزیز ادم رو یاد روز های قبل مسابقه می اندازه که یه استاد دل سوز و خشن بالای سر ادم مهربا نانه نگاهمون می کنه و با فریاد های دلنوازش ما رو اماده می کنه . ان شا الله ماهم بهشون می رسیم به زودی .
یا علی
دعامون کنید

سه نقطه یکشنبه 4 آذر 1386 ساعت 10:48 ب.ظ http://3noghte.blogfa.com/

سلام

خسته نباشید

التماس دعا شدیدا
یاعلی

بهناز دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 12:43 ق.ظ http://behnaz_85.persianblog.ir

سلام
ای ول به علی آقا
خیلی خوب بود

[ بدون نام ] دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام صبح بخیر
اسم شریف شما چیه؟

سلام.
همونی که زیر پست هر نوبت درج شده.

سبحان دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 09:51 ق.ظ http://www.sobhan86.parsiblog.com

خدایا اگر دستبند تجمل نمی بست دست کمان گیر مارا
گسی تا ابد هم نمی کرد پیدا از آن گوشه کهکشان تیر ما را
ولی خسته بودیم و یاران بیدل به نانی گرفتند شمشیر ما را ...
سلام خدمت آقا احمد رضای گل (می بخشید زود صمیمی شدم) آقا اگه اجازه بدهید ما هم شما رو لینک کنیم.
من دوشنبه ها حتما سر می زنم. راستی روز بسیج هم مبارک باشه !!! دعا یادتون نره

عاشق دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 10:28 ق.ظ http://ba-eshgh.persianblog.ir

سلام آقا احمدرضا
خیلی عالی بود واقعا لذت بردم، خیلی دوست دارم اون عکس اصلی رو هم ببینم، البته همین هم گویای همه چیز بود ولی بد نیست اگه یتونید عکس اصلی رو هم بذارید. ممنون میشم
نمی دونم چی شد که یه دفعه از یه شهید نوشتید، هر دلیلی که داشته باید اعتراف کنم خیلی آموزنده بود، وقتی خوندمش همش به خودم می گفتم چه جوری اون دنیا جواب این بزرگوارو بدم و ...
التماس دعا

پله دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 04:01 ب.ظ http://pelle.mihanblog.com

سلام...
حالتون چطوره آقای احمدرضا..
بابا از بس نور بالا می زنین که آدم خجالت می شه از حضور در محضرتون که یه هو پته هامون رو آی نریزه...
یه ما باید یا غفار بگم و یا ستار داد بزنم که با شما ملاقاتکی داشته باشم.. دعا کنین

براتون یه ایمیل می زتم
یا علی

سلام...
اشتباه گرفتین اخوی!!
.
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتــــش باشد
.
.
.
ما خودمون خبر داریم که چه جونوری هستیم. از سیاه روئی نمی دونیم کجا بریم قایم شیم. حسن ظن شما به پاکی سیرت خودتون مربوطه نه به قیافه ما. انشاء الله طوری نشه که تو «یوم تبلی السرائر» سر به زیر در محضر دوستان باشیم.

[ بدون نام ] دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 04:04 ب.ظ

سلام خوبید عصرتون بخیر
هفته بسیج را به شما تبریک می گم
موفق باشی

ایمان دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 04:34 ب.ظ http://shifteghan-e-khedmat.blogsky.com

بسم رب الشهدا والصدیقین
خدایا ترا به خون همه شهیدان سوگند ما را به درجه ای از معرفت, شجاعت و صلابت برسان که لیاقت شهادت را داشته باشیم و مانند شهید مظلوم بهشتی و همه شهیدان انقلاب که چه در سنگر شهید شدند و چه در مهراب و چه در پشت تریبون,هر لحظه منتظر باشیم که تیری بر قلبمان بنشیند و یا دیواری بر سرمان خراب شود.
یا حق

انصار دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 07:19 ب.ظ

هوالله.

کاش می شد به پاسخ های شما هم پاسخ داد!
مطلب را نخواندم(!)، اما پیرو ِ پاسختان به اولین کامنت:
کله ی سحر که وقت ِ خواب نیست برادر!
گُل ِ بیداری ست...

شوق پرواز دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 07:31 ب.ظ http://shoghparvaz.blogfa.com/

هوالرحمن
سلام
ممنون از لطفی که دارید ...
سعی می کنم مطالب رو بخونم و اگه به نظرم مطلبی رسید بیان کنم ....البته نه لزوما انتقاد و...چون ممکنه فقط نظر من باشه یا خلاصه اشکال از گیرنده مطالب باشه !...

اما خب گاهی اوقات بعضی مطالب خودشون بیان کننده همه چیز هستن و آدم واقعا می مونه چی باید بگه !

به هر حال ممنون
موفق باشید
در پناه حضرت حق

بهناز دوشنبه 5 آذر 1386 ساعت 10:04 ب.ظ http://behnaz_85.persianblog.ir

lmamnon ke sar zadin
,ishe linketon konam doktar jan?

سعید سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 07:55 ق.ظ http://saeed623.parsiblog.com

ای تاریخ قلمت بشکند اگر ننویسی بر بسیجیان این یاوران خمینی چه گذشت هفته بسیج را خدمت شما بسیجی عزیز تبریک می گویم

زرین قلم سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.emamhossein.blogsky.com

یا اجود الاجودین
سلام علیکم دوست عزیز
حال شما ؟ ممنونم که بهم سر می زنید ـ از لطفتون و از معرفی نمایشگاه ممنون
بوی شهداء بوی مست کننده ای است در دیار و زمانه ای که دیگر بوی الهی (شاید ) کمتر به مشام می رسه
آپ بی نظیری بود ـ دستتون درد نکنه و اجرتون با سید الشّهداء
التماس دعا
علی علی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 02:41 ب.ظ

سلام عصر بخیر اقای احمدرضا
چرا مردم را تحریک می کنی که خانمها نخوانن انوقت علاوه برخانمها افایان هم جری می شن که بخوانن
پاینده باشی

بازنده ترین سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://www,navader.blogfa.com

سلام.آیا میتونیم این ااحساسات رو به یک ایدهء کاربردی تبدیل کنیم؟؟؟من توفیق داشتم که بر خی از اون بزرگان رو دیدم!مطمئن مطمئن دارم عرض میکنم: خودتونو دست کم نگیرید.همه میتونید و شاید میتونیم علی تجلائی (با اندکی بالا و پائین)بشیم فقط یه جو همت!!!.
اصلا چطوره در منزل مجازی این دوست بزرگوارمون همین الان تصمیم بگیریم که ...اصلاآدمی دیگر شویم!!!اگه سعی کردیم از گناه دور شیم و واجبات مخصوصا نماز رو اول وقت ادا کردیم،همهء خیرا و موفقیتها پشت سرشه!!!
مطلب جالبی بود،شاید چون از دل بر میاید بر دل مینشیند.دست مریضاد و عزت زیاد.یا حق

بازنده ترین سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 03:30 ب.ظ

راستی اون مرغه یه پا هم مال همهء اولاد آدمه !!!،اونائی که گاهی با ابلیس(یا همون ایلیاس رسانه ای)!!!قرابت و هم مرامی پیدا میکنن!.آره رو ش.نهء همه مون میشینه...الاالمخلصون.یا حق

نرگسی سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 03:39 ب.ظ http://nargesi.blogfa.com

مردان خدا پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند
یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند
قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی
بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی
کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت
ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است
کاین جامه به اندازه‌ی هر کس نبریدند

مرغان نظر باز سبک‌سیر فروغی
از دام گه خاک بر افلاک پریدند

...

سلام برادرم

خوشا به اقبالشون

سپاس از پست خوبتون

( اینجا هم نشد که کامنت نذارم ... نمی ذارید که آدم سر قولش بمونّه ، با این پستای نابتون )

:)

...

سایه سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 04:31 ب.ظ http://nikfarzand.persianblog.ir

علی عقیده داشت توی آموزش هر چی بیشتر عرق ریخته بشه، توی عملیات کمتر خون ریخته خواهد شد...,و حال چقدر جای افراد متعهد خالیه !
اجرکم عند ا...
خدایا ما را شرمنده خودت , اولیا و شهدا نکن

عطش زار سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://atashzar.persianblog.ir/

سلام شما را به پیامبر رساندم
یاحق

میرزا دیپلمات الدوله چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 12:09 ق.ظ http://www.kabine.pesianblog.ir

با یاد و برای خداوند شفا دهنده درد ها
سلام
آقای وزیر جهاد این شیر خونه ما داره تموم میشه چرا رسیدگی نمی کنید ؟
راستی اون دوست غریبه بی نام عزیز هم مطمئن باشه وزارت امور خارجه وبلاگستان پشتیبان ایشان در تمامی زمینه ها به غیر از مسایل مالی فرهنگی سیاسی و اجتماعی خواهد بود !!!!

کدوم نوع شیرتون تموم شده؟!!! شیر «چیز» یا شیر «چیـــــــــز»؟!!!!!
(شکلک نداریم) :دی

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 10:56 ق.ظ

سلام بر اقای احمدرضا
در ضمن از میرزا دیپلمات الدوله تشکر می کنم به خاطر لطفی که به بنده داشتن. و همین طور از وزارت امور خارجه شما.
از حسن انتخاب شما برای وزارت جهاد خوشمان امد .
ارادتمند شما غریبه بینام

دیپلمات الدوله چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 11:17 ق.ظ http://www.kabine.pesianblog.ir

با یاد و برای خدای جن و انس
سلام
آقا شیر مرغمون تموم شده . ممکن است این قحطی به جون آدمیزاد هم سرایت کند . آقای وزیر سریعتر اقدام کنید. بچه مون روی گازه .

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام
در انلاین مربوط به جهاد کشاورزی و وزیز فرهنگ وارشاد نوشته بود بفرمایید داخل اما خبری از صاحبخانه نبود . چون پشت در رفته نشسته .
با تشکر
غریبه بینام

یک طلبه چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 01:53 ب.ظ http://1talabeh.persianblog.ir

زیبا بود!
خدارحمتشون کنه!
یاعلی

الف.میم چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 02:42 ب.ظ http://atayekasir.persianblog.ir

به نام خدا
جناب احمد رضا سلام
ان شاء الله خدا ما رو شامل شفاعت شهدا کنه.
ممنون از این همه لطفی که به عطای کثیر دارید.
عطای کثیر با مطلبی با عنوان خطاب های قرآن به نبی به روز است. خوش حال می شویم زیارتتان کنیم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 آذر 1386 ساعت 03:24 ب.ظ

یه عاشق خدا و بنده هاش پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 06:57 ق.ظ

بسم الله ،سلام مومن خدا،بازم توفیقیست تا جویای حال یه بنده خدا بشم!!!انشاالله همانگونه که خدا گفته زندگی میکنید:در اوج توکل و امید و شادابی و پیرو دستورات دینی.
منم روزهائی موفقتر از پیش برات آرزومندم.
..اگه نگران من بودی که قاطی دارم و یا...،بیخیال باش!همین لحظه ای که دارم مینگارم محبتی سوزان و عمیق را برات که شیعه’ علی(ع) هستی تقدیم میکنم و نظر خوب یا بد دیگران تاثیری در این پاکی و شادابی نداره!!!یعنی وظیفه دارم بندگان خدا رو دوست داشته باشم همین. همه’ دوستانتون رو دعا کنید.خیر پیش و یا حق
وبلاگم رو حدس میزنید؟

بله آقا مهدی! حدس زدیم. بوی عطر فیجی رو اینجا هم جا گذاشتین!!!
دو کلمه حرف حساب دارم که میام تو وبلاگ بنویسم.

بروبچه های جبهه فرهنگی پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 08:10 ق.ظ http://www.shabikhoon1.blogfa.com



...... مهمترین دغدغه شون این باشه که نیروی تازه نفس این انقلاب کیا هستند ؟ نه اونها حق دارند به گمان اینکه خودشان این انقلاب را راه اندازی کردند همیشه و همیشه باید همه مهار این انقلاب تو دست اونها باشه و همه امور انقلاب به عهده اونها باشه ، نه من و تو حق داریم که احساس بکنیم کسانی که انقلاب رو در ابتدای راه آغاز کردند و همراهی کردند وظیفه خودشون است این رو ادامه بدهند چون......

* دور زدن نسل سومی های انقلاب * ..............

* مدرس از قول احمدی نژاد :
......... بگذارید یک خاطره از شهید سید حسن مدرس برایتان بگویم. رضا خان دیکتاتور قلدر برای شهید مدرس پیغام داد که آقا پایت را روی دم ما نگذار و پایت را از روی دم ما بردار! شهید مدرس هم پیغام داد که آقا شما لطفاً محدوده دمتان را مشخص کنید!؟

یک تعمیرکار خبره «کنتور» با بیان مطلب فوق به خبرنگار ما در هفته نیوز گفت « از نظر اینجانب که در کار عیب یابی و تعمیر انواع کنتور می باشم ،ارائه این آمار هیچ ایرادی ندارد ، چرا که ارائه آمار در کشور ما اصولاً کنتور نداشته و شما اساساً اعلام کن: "بیکاری کلاً ریشه کن شده، ..... والّا " .

به روزیم با مطالب مختلف
سری بزنید به برو بچه های اصفهان
و در صورت تمایل لینک مون کنید

محبت و زیبایی پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 11:24 ق.ظ http://Nazaneen182.blogfa.com

سلام!

.....
مابه دلیل اشتغال دائم
به خودمان ونفسانیات خودمان
نمی توانیم ازدل هم باخبرشویم
ما اگرصاف بشویم ازاحوال هم
باخبرمی شویم...

الهی قمشه ای [گل]

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 آذر 1386 ساعت 12:17 ب.ظ

سلام
داد زدید ....... [تعجب] پس چر امن نشنیدم [تعجب]
البته باور نکنید داد که نزدن هیچ تازه در گوشی بهم گفتن[قلب شکسته]
معمولا برای این کار یک تبلیغاتی یک بوقی یک دادی یک سوتی می زنن [گریه]
عریبه بینام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد