حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

حاصل اوقات

قدر وقت ار نشنـاسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم (حافظ)

محمد حسین

الواثق بالله الغنی محمد حسین الطباطبائی

 

گاهی تفسیر می کرد، گاهی ساکت بود؛ چیزی در او بود؛ در چشمهایش بود، در صدایش بود، در طرز گوش دادن و نشستنش حتی بود، که آدم را آرام می کرد و تن می دادی با رغبت به آنچه می گفت و آنچه نمی گفت. وقتی درس می داد کمی جلوتر از دیوار می نشست، تکیه نمی داد. تُشک  چه یا منبر هم نداشت. شاگردها حلقه می نشستند و او هم یک جایی بین شاگردها می نشست و درس را شروع می کرد. عادت نداشت بین درس دادنش از ضرب المثل و شعر و حکایت استفاده کند. می گفت: «مطلب برهانی را باید با استدلال تفهیم کرد.» اگر کسی سؤال یا اشکالی داشت، خوب گوش می داد و صبر می کرد حرف او تمام شود، بعد صحبت می کرد. عصبانی نمی شد، حتی وقتی شاگردی که در بحث جوش آورده بود صدایش رابلند می کرد. کسی باورش نمی شد، اما سؤالهایی بود که او می گفت «نمی دانم.» یا «بیشتر از این نمی دانم.» جلسه های درسش را در حوزه از چند سال قبل به این طرف که کار تفسیر سنگین شد، کم کرده بود. بیشتر در خانه می ماند و می نوشت. چهار زانو می نشست و عبا می انداخت  روی دوشش. یک پوستین هم داشت، از آنها که از پدربزرگ آدم به ارث می رسد، و زمستانها آن را می پوشید. روی میز عادت نداشت بنویسد. کاغذها را می گذاشت روی زانویش، سرش را خم می کرد و می نوشت. از بس این کار را کرده بود، قوزک پاهایش پینه بسته بود. وقتی خسته می شد، تکیه می داد و پاهایش را دراز می کرد. اول چایی را که قمرسادات هر دو ساعت یک بار برایش می آورد، می خورد و بعد کمی قلم هایش را می تراشید. تا جایی که می توانست با قلم نی می نوشت. می گفت: «قلم آهنی از تأثیر مطلب کم می کند، چون بنای آهن بر جنگ و خونریزی است. و اَنزَلْنَا الْحَدیدَ فِیهِ بَأسٌ شَدِید.» گاهی که قمرسادات می گوید: «روح حاج آقا مثل گل بنفشه است. به اشاره ای پژمرده می شود» نجمه می خندد. اما انگار او بهتر از دیگران حاج آقا را می شناسد. تابستان امسال وقتی درکه بودند _ آنجا یک خانه اجاره کرده بودند، چون تابستان ها قم نمی ماندند _ و نجمه صبح زود آمده بود توی حیاط برای شستن دست و صورتش، دید حاج آقا دارد قدم می زند. نجمه برگشت بالا و وقتی داشت می رفت سمت آشپزخانه، چشمش افتاد توی اتاق که درش نیمه باز بود. آقا جون آنجا بود. داشت نماز می خواند. نجمه تقریباً مطمئن بود که پدر ش هنوز توی حیاط است. رفت آشپزخانه. قمرسادات داشت مربای به می ریخت توی پیاله های چینی. نجمه گفت: «خان جون، من رفتم توی حیاط دست و صورتم را بشورم، حاج آقا داشتند قدم می زدند. اما الان که از جلوی اتاق رد شدم، دیدم آنجا بودند. نماز می خوانند.» قمرسادات قاشق را چند بار کشید لبه شیشه مربا و گذاشتش کنار. بعد شیشه را که چاق و سنگین بود، داد دست نجمه که بگذارد توی طاق آشپزخانه. زانوهایش درد می کرد. نشستن و برخاستنش سخت شده بود. اما نجمه همان طور شیشه به دست منتظر بود. قمرسادات گفت: «مگر نشنیده ای، دخترم؟ مؤمن این طوری است. وقتی نماز می خواند که می خواند. وقتی نمی خواند ملائکه جای او می خوانند.» این چیزها را جوری می گفت انگار همه همین طورند. نجمه هنوز یادش هست وقتی بچه بود، همین که سرما می خورد، لوزه هایش ورم می کرد، گلودرد می شد و تب می کرد، آن وقت خان جون نعلین حاج آقا را می آورد و سه دفعه آرام می زد به جایی که درد می کرد و خوب می شد. نجمه هیچ وقت درباره این چیزها با حاج آقا حرف نمی زد، چه آن وقت ها که بچه بود و چه حالا که رفته بود خانه خودش و شوهر و بچه داشت. این ها چیز هایی بود که به سکوت می گذشت...

 

آفتاب آمده بود تا وسط اتاق و مگس ها را هم با خودش آورده بود. اردیبهشت بود و هنوز لذت داشت که دراز بکشی توی این آفتاب و آن قدر گل ختمی هایی را که با آن گردن خار خاری تا لب پنجره قد کشیده بودند نگاه کنی تا چشم هایت گرم شود، سنگین شود و خوابت ببرد؛ اگر مگس ها بگذارند. محمد حسین هر روز اول چادر بر می دارد مگس ها را بیرون می کند و گاهی که یکی دو تاشان سمج می شوند، آن قدر دور اتاق دنبالشان می کند تا بالاخره آنها را می گیرد توی مشتش. بعد در حالی که عرق از سر و رویش راه افتاده، می آید توی حیاط ولشان می کند. آن وقت است که نجمه سادات، عبدالباقی، نورالدین و بدرسادات با هم می زنند زیر خنده. نجمه می گوید: «آقا جون، خوب چرا این طوری می کنید؟ یکی بزنید توی سرش بمیرد دیگر.» و خودش جلو جلو می داند آقا جون چی جواب می دهد «عزیز دلم، این مگس هم جان دارد. نباید جان دار را کشت.» بعد چادر را با وسواس تا می کند و می دهد دست نجمه سادات. می گوید: «لباس را هیچ وقت پرت نکنید بیفتد یک گوشه. حتما آویزان کنید یا تا کنید.» کلی از این کارهای ریز ریز هست که مقید است آنها را انجام بدهد. دست هایش را قبل از کار و قبل و بعد از غذا بشوید. قبل از غذا کمی نمک بخورد، بعدش هم همینطور٬ وقتی سرش را شانه می کند بنشیند و چیزی پهن کند. ایستاده چیزی نخورد. توی در ننشیند. سبزه و گیاه _ اگر شده کم _ دور و برش باشد و... به بچه ها می گوید: « کسی که مقید باشد به چیز های کوچک، کم کم آماده چیز های بزرگ هم می شود. اینها خودش آدم را می کشد به سمت حقیقت.»

 

آقای قدوسی می گفت وصف این تفسیر تا لبنان و الأزهر مصر رفته. می گفت از قول امام موسی صدر گفته اند که از وقتی «المیزان» به دستش رسیده، کتابخانه اش تعطیل شده و کتاب دیگری نمی خواند. این چیزها را وقتی جلوی محمد حسین می گفتند، روی خوش نشان نمی داد. می گفت «تعریف نکنید. وقتی تعریف می کنید، خوشم می آید و وقتی آدم خوشش آمد، خلوص و قصد قربتش از بین می رود.» یک بار هم به گوشش رساندند که علیه «المیزان» چیزهایی نوشته اند و ایرادهایی گرفته اند. او وقتی شنید، دست کشید به ریشش که سفید سفید بود و لبخندی زد. هنوز سرش روی همان کاغذهایی بود که داشت می خواند. گفت: «بسیار خوب.» محمد باقر موسوی همدانی که کمی آن طرف تر نشسته بود، نفهمید استاد این «بسیار خوب» را به برای ترجمه او گفت یا آن چیزهایی که علیه «المیزان» نوشته اند. مدتی بود که او به درخواست علامه داشت «المیزان» را به فارسی بر می گرداند. بیشتر همین جا کار می کرد، کنار خود حاج آقا. این ساعتها از بهترین ساعتهای عمرش بودند. علامه گاهی از جوانیش، از سالهایی که در نجف درس می خواند، برای او چیزهایی تعریف می کرد و خیلی وقت ها هم ساکت بود. تفسیر را با هم می خواندند _ برای مطابقت ترجمه او با عربیش _ و به بعضی آیه ها که می رسیدند، آنهایی که درباره رحمت خدا یا غضبش بود یا آنهایی که داشت از توبه می گفت، صورت استاد گُر می گرفت و پره های بینیش می لرزید. این طور وقت ها، خودش را یک جوری از محمد باقر موسوی قایم می کرد. اما دیروز وقتی داشتند سوره «ص» را می خواندند، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد. سرش را برد پشت کرسی و شروع کرد بلند بلند گریه کردن...

 

(منبع: زندگی سید محمد حسین طباطبائی٬ نوشته حبیبه جعفریان - انتشارات روایت فتح)

 

 

 

۲۴ آبان سالگرد رحلت مفسر کبیر و عارف بصیر٬ علامه آیت الله سید محمد حسین طباطبائی رحمة الله علیه است.

 اگر مطلب رو تا اینجا خوندین (!) فاتحه ای رو به روح بلندش هدیه کنید.

 

***

سیمای مهر در آیینه تصویر

 

برای مشاهده تصاویر با اندازه واقعی روی آنها کلیک کنید

اگر تصاویر رو نمی بینید٬ روی تصویر مورد نظر٬ راست کلیک کرده و Show picture رو انتخاب کنید.

بعدش هم کمی صبر کنید... انشاء الله می بینید! 

(حجم تصاویر یه کم بالاست)

 

  

علامه طباطبائی - تبریز

 

علامه طباطبائی - قم

 

  علامه طباطبائی و شهید محراب سید محمد علی قاضی طباطبائی تبریزی

 

همی گویم و گفته ام بارها  بود کیش من مهر دلدارها

 

کشیدند در کوی دلدارها  میان کام و دل دیوارها

 

به شادی و آسایش و خواب و خور   ندارند کاری دل افکارها

 

پرســــــتش به مستـــــــــی است در کیش مهـــــــر   بروننــــــــد زین جرگه هشیـــــــــــارها

 

انا لله و انا الیه راجعون...روضة من ریاض الجنة فادخلوها بسلام امنین...ارتحل الی مثوی الکرامة و السرور فخر الاسلام و المسلمین الراقی الی ذری الحقایق القرآنیة مؤسس نشر اصول المعارف الالهیة فی حوزة العلمیة الامامیة بقم صاحب تفسیر العظیم المیزان الی جنة الذات العلامة الحاج السید محمد حسین الطباطبائی قدس سره و قد لبی نداء یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة صبیحة الثامن عشر من محرم 1402 ه حشر مع الذین انعم الله الیهم

 

***

با تشکر از برادر عزیزم جناب آقای مداحی که امکان قرار دادن تصاویر رو در اینجا برای حقیر فراهم کردند

 

 

 

***

سلام الله و سلام ملئکته المقربین و المسلّمین لک بقلوبهم یا امیرالمؤمنین

...:::یکشنبه هر هفته بروزم:::...

نظرات 65 + ارسال نظر
خادم جمعه 25 آبان 1386 ساعت 08:30 ب.ظ http://smrhm.blogfa.com

سلام علیکم
توفیقی حاصل شد تا لحظاتی را با مطالب زیباتون سپری کنیم
با مطلب بسیار زیبایی در مورد کنترل گناه و غرائز از کتاب تفسیر سوره الحدید نوشته شهید آیت الله دستغیب به روز هستیم
منتظر حضور سبز شما و نظرات خوبتان هستیم
جهت سلامتی آقا امام زمان(عج) صلوات با عجل فرجهم
یا علی مدد
التماس دعای خیر

شوق پرواز جمعه 25 آبان 1386 ساعت 10:45 ب.ظ http://shoghparvaz.blogfa.com/

هوالرحمن
سلام
خیلی ممنون از حضورتون و لطفی که داشتید
انشالله خداوند قسمت همه آرزومندان و مشتاقان بکنه ...البته با معرفتی بیشتر ...کیفیت مهمتر از کمیته دیگه !! انشالله !
من هم برای اولین باره که با وبلاگتون آشنا شدم و از بابت این آشنایی هم باید ازتون تشکر کنم !
ماشالله از نظر همت و پربار بودن و....فکر کنم وبلاگ من در مقایسه با وبلاگ شما بدجوری کم بیاره !!!

مطلب آخرتون خیلی جالب بود ....حقیقتا خیلیش رو نشنیده بودم ....مخصوصا این جمله خیلی جای فکر داشت...:
« کسی که مقید باشد به چیز های کوچک، کم کم آماده چیز های بزرگ هم می شود. اینها خودش آدم را می کشد به سمت حقیقت.»

کلا ۴-۵ مطلب آخری رو خوندم ...به نظرم جالب بودن ...خدا قوت !
مخصوصا پست((یک لغت و کلی چیزهای دیگه !)) و (( اقم الصلاة لذکری))...
راستی در مورد همون پست اخیر (اقم الصلاة لذکری) یکی از دوستان دیگه هم تازگی توی وبلاگش پستی رو تقریبا به صورت مشابه قرار داده ...شاید بد نباشه سری بزنید :
http://zibatarinshakib.blogfa.com/

ضمنا ممنون از اینکه لینک کردید....بنده هم وبلاگتون رو لینک کردم تا انشالله بیشتر استفاده کنیم و مابقی نوشته ها رو هم بتونیم مطالعه کنیم
( گرچه فکر کنم من هم تا حدودی نوشته های پست یک لغت و....در مورد نت و وبلاگ ها وغفلت و...این چیزا شامل حالم شده باشه !!! ): )

قلمتون سبز و دلتون آسمونی !
در پناه حق

نرگسی جمعه 25 آبان 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://nargesi.blogfa.com

سلام بزرگوار

تازه دیدم کامنت حضرتعالی رو

این هم آدرسی که خواسته بودید :

http://birahgozar.blogfa.com/post-10.aspx

این یکی رو هم داشته باشید ، از همون جاست :

http://www.geocities.com/mziaeem/namaz.jpg

یوسف جمعه 25 آبان 1386 ساعت 11:26 ب.ظ http://haloa.persianblog.com

سلام
اولا که خود در تعریف خود فرمودی که سرپا تقصیری ..
در ثانی چه تقصیری بالاتر که ترک پست می کنی ؟
بیشتر بیا تو میدان ..
توقع زیادی یه ؟

علیک سلام...
بله حقیر فقیر کثیر التقصیر٬ سر تا پا تقصیرم که حساب این تقصیرات پای میزان اعماله و سر و کامون با خداوند سریع الحساب. کلانتری محل رو «تو رو سنه نه»!!! :دی (شکلک نداره بلاگ اسکای!)
آقا ما که اون پایین به خلق الله اعلام کردیم که هر یکشنبه بروزیم. ترک پست نکردیم ما. مگه اینکه مراد این باشه که چرا هر روز بروز نمی کنیم؟
حقیر فقیر کثیرالتقصیر٬ هم از لحاظ بضاعت علمی چیزی در بساط ندارم (آخه چی بنویسم هر روز؟!) و هم اینکه از نظر وقت بدلیل روزمره زدگی در مضیقه هستم. ولی توضیحا: حقیر پست هر هفته رو یک هفته قبل آماده می کنم و در طول هفته روش کلی کار می کنم.
ما تو میدونیم انشاء الله و قراره که شما رو هم بکشیم بیاریم تو!!!!
برادرمون آقای مداحی مراتب رو به اطلاع خواهند رسوند انشاء الله برای کشوندن شما تو میدون!
خواجه فرمود:
گوی توفیق و کرامت در میـــــــان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
که البته این میدان با اون میدان فرق فوکوله!! مستحضرید که؟!

به نام خدا
سلام

ممنون از حضورتون
شرمنده وظیفه من بود زودتر بیام چون شما بزرگترین

پیشاپیش میلاد حضرت رضا ع رو به شما تبریک میگم
(دعا کنید برام امروز وبلاگم برنده بشه اگه خدا بخواد برم حج)
التــــــــــــــــــماس دعا


درپناه حق پیروز باشید

اندیشه شنبه 26 آبان 1386 ساعت 12:58 ب.ظ http://brightmind.blogfa.com

انتخاب بسیار بجایی بود.
از این جواب قانع کننده تر نشنیده ام:
کسی باورش نمی شد، اما سؤالهایی بود که او می گفت «نمی دانم.» یا «بیشتر از این نمی دانم.»
یا این بند :
قمرسادات گفت: «مگر نشنیده ای، دخترم؟ مؤمن این طوری است. وقتی نماز می خواند که می خواند. وقتی نمی خواند ملائکه جای او می خوانند.» این چیزها را جوری می گفت انگار همه همین طورند.
موفق باشی

هاله شنبه 26 آبان 1386 ساعت 01:32 ب.ظ http://www.haleh_architecture85.persianblog.ir

دیروز که شما در حال گفتگو بودید٬
من زیر سرم بودم تو بیمارستان...
غیبت موجهه؟؟؟

حمید شنبه 26 آبان 1386 ساعت 03:07 ب.ظ http://yhamid.bogfa.com

بخشی از مطلب مربوط به علامه رو خوندم.
---
درمورد قلم شکستن وبلاگی‌ام: بنده الآن یه کم در حال انجام تعقیبات بعد از وبلاگم، یعنی کار! اگه قبول باشه!

تَقَلَبَ الله!!! خوووش آمدین...خسته نباشین!!

هاله شنبه 26 آبان 1386 ساعت 03:51 ب.ظ http://www.haleh_architecture85.persianblog.ir

خدا رو شکر هنوز زنده ام...
(اما زنده بودن به چه قیمتی؟)

حسین مداحی تهرانی شنبه 26 آبان 1386 ساعت 05:55 ب.ظ http://maddahi.net

از رفیق بی ناممون خبری نیست ؟!!!

الهه شنبه 26 آبان 1386 ساعت 10:07 ب.ظ http://galam-70.blogfa.com

اجرتون با امام حسین که اینقدر مطالب مفیدی رو تو وبلاگتون می ذارین
مدد زغیر تو ننگ است
یا علی مدد

سه نقطه شنبه 26 آبان 1386 ساعت 10:22 ب.ظ http://3noghte.blogfa.com/

سلام...

دانشجوی هرز شنبه 26 آبان 1386 ساعت 11:15 ب.ظ http://www.azad-qom.blogfa.com

با یاد و برای خدای صاحب روز جزا
سلام
آقا سالی که نکوست از بهارش پیدا است فکر می کنی این جملات درباره چیه :
دیپلمات ارشد دوشنبه 21/8/1386 - 21:21
سلام
اینجانب به عنوان سفیر کشور قدر قدرت شنگول دره سفلی شمالی حمایت مردم دولت احزاب جیگرکی های میدون تیر سیرابی پاک کن های دره غربی هالیوودیان دودره و سایر اقشار مظلوم کشورم اعم از معدوم و مفضول و محضور و معذور از اقدام براندازانه و تصرف کابینه وبلاگستان توسط گروه فشار مجهول الهویه فعلی را اعلام و با هیئت دولت قبلی همدردی و با کودتاچیان نوبت بعد اعلام همکاری مینمایم.
و من الله توفیق

[ بدون نام ] یکشنبه 27 آبان 1386 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام اقای بیضائی خوبی این مطالب خنده دار که اقای دانشجوی میانه رو نوشته چیه؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 آبان 1386 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام اقای احمدرضا ببیندی از اقای حسین اقا یاد بگیرد ببینید چقدر عکس گذاشته به هر کدام که بخوایی راحت می توانی گیر بدی ولی نمی دانم به چه کسی داره این طور چپ چپ نگاه می کنه . لطفا شما هم عکستونو عوض کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد